یادمه سه سال خیلی چیز هام تغییر کرد و همه اینارو مدیون یکی از دوستام به نام آرزو بودم ...
آرزو دختری بود مثل بقیه دخترا با این تفاوت که دنیای قشنگی داشت ، خودش یه سال از من بزرگتر بود ، خوب همیشه هم سر این قضیه با من شوخی میکرد :)
یادمه طبق قولی که بهش داده بودم یه دفتر خریدم تا نوشته هامو توش بنویسم ، وقتی تو یکی از پارک های خیابون سناباد مشهد نشسته بودیم اولین جمله رو تو دفترم نوشت ، یه جمله از آهنگ shroud of false از گروه Anathema :
we are just a moment in time
a blink of an eye
a dream for the blind
visions from a dying brain
متفاوت بودن آرزو اذیتش میکرد ، همیشه غمگین بود ، ولی دیوونه بازی های من گاهی وقتا میخندوندش ، در عین حال به حرفام مو به مو گوش میداد
بعد از اینکه تابستون اونسال تموم شد بهم گفت پدر و مادرش تصمیم گرفتن از ایران برن ، برادرش تو سوئد درس میخوند ... خوب برای من میتونست بد ترین خبر باشه چون آرزو تنها کسی بود که باهاش حرف میزدم ...
خوب طبق قراری که داشتن مهر اونسال رفتن ... من هم تا آخر اون سال هر هفته به اون خیابون میومدم و آناتما گوش میدادم ...
الان دوسال و نیم هست که ازش خبر ندارم حتی از اینترنت ... امیدوارم هرجا هست موفق باشه
اون روزا بهترین خاطرات زندگیمن ... فقط کاش میتونستم یه جمله بهش بگم که : " الان خیلی فرق کردم ، خیلی اتفاق ها افتاد، هنوز اون دفتر رو دارم و هنوز هم تموم نشده :) " ... تنها دوست واقعی من بود تو کل زندگیم
هنوز خاطرات اون روز ها تو ذهنم میاد هر دفعه با فکر کردن بهشون لذت میبرم....
به یاد اون روزا این دوتا آهنگ آناتما رو میزارم ، هنوز وفتی این آهنگارو گوش میدم یاد اون روزا میفتم
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
از ته دل امیدوارم سلامت باشه :)
منم از وسط دلم امیدوارم سلامت باشه
از سرش نباش فقط سنگینی نکنه :دی
خیلی خوبه حداقل فقط یه نفر تو زندگی آدم باشه که وقتی به یادش می افته مثل یه انسان کاملا خل لبخند بزنه!
امیدوارم هر چه زودتر یه خبر خوب ازش بگیری!
are khube :)
manam omidvaram
آخـــی
فرزادی
ایشالا ک حالش خوبه و زود هم یه خبری میگیری ازش
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کثافت بهم نگفته بودی اینارو
بی خاصیت
بزار امتحانام تموم شه
میام حالتو میگیرم
راستی شاید بیام مشهد تابستون
مهم نیست ازش خبر بگیرم یا نه فقط امیدوارم حالش خوب باشه :)
ببخشید خوب یادم نبود :دی
خدا بخیر کنه :دی
ایول بیا یکم بریم عشق و صفا :دی
دیشب مامانم زنگ زد
گفت تو امتحانات خیلی طول میکشه
ما خودمون میریم مشهد پیش خاله اینا
نامردا تیکت هواپیما هم گرفتن واسه خودشون
فردا راه میوفتن
وست امتحانای من
خیلی دلم می خواست بیام ببینمت
نشد
ای بابا حیف شد ، نمیتونی بیای تهران ؟