JUNK BEER KIDNAP

JUNK BEER KIDNAP

The Art of Self Destruction
JUNK BEER KIDNAP

JUNK BEER KIDNAP

The Art of Self Destruction

یه وقتایی که دیگه میخوای زمینو بجویی

تمام چیزی که می خوام یه فکر آزادِ ، تا تصمیماتو با فکر خودم بگیرم نه با ترس هام ، نه با نفرتم و به طور کلی نه با احساساتم 

ولی وقتی آدمای اطرافمو می بینم که چه راحت با فکرهای آزادشون تصمیماشونو میگیرن  ، برام خیلی تعجب آور می شه که چجوری داشتن یه فکر آزاد انقدر میتونه برای من سخت باشه 

و اینکه خیلی از آدامایی با شرایط من ، چه بی رحمانه و در عین حال چه مسخره به خاطره فکری که آزاد نیست لت و پار میشن 

افکار شکارچیانی ماهرند

ساعت 5 صبحه ،

بیخوابی ،

فکر های لعنتی ، 

مث دیوونه ها دنبال یه آهنگ که آرومت کنه 

هوا سرده حسش نیست برم بیرون سیگار بکشم

هوای سرد ، پاییز ، از نظر ادبی فصل غمناکیه ، مث خوره افتاده تو جونم که پاییزه و اندوه دوری یه غریبه ، حتی صورتشم یادم نمیاد دیگه 

انقد مث دیوونه ها دنبال آروم کردنت میری که حتی بعضی وقتا یادت میره از چی ،

یادت میره که دیگه خسته شدی و بریدی از دویدن 

می ترسم لپ تاپو خاموش کنم و برم تو رخت خواب ، به خاطر فکرای لعنتی که هر لحظه ممکنه بیان 

می ترسم آهنگ شاد گوش بدم  ممکنه یاد خاطرات بیفتم ، یا روز هایی که هیچوقت نخواهم دید 

جالب میشه وقتی میدونی فکرت چیزی نیست که در اختیارت باشه ، فقط میاد سراغت ، شکارت می کنه دست و پات قفل میشه 

تصور کن برنامه ریختی برای فردات ولی یادت رفته که افکار لعنتی کمین کردن ، وقتی اومد سراغت لبخندت سرد میشه ، خودت سرد میشی و باید بری و کارای روز مرتو بکنی:سیگار ، آهنگ ، بی خوابی ... هیچ برنامه روزانه جدیدی هم در کار نیست 



الان ساعت 5:42 دقیقست باورم نمیشه 42 دقیقه نشستم و به مانیتور خیره شدم و تمام چیزایی که نوشتم همینه ،

به اندازه یه کتاب تو ذهنم چیزی میگذره 



میترسم برم بیرون ، افکار شکارم میکنند