وقتی تصمیم گرفتم شخصیتمو تغییر بدم که به ظاهر بی نتیجه میومده یه سری اتفاق هایی هر چند وقت به بار میفته که شاید خیلی خوش آیند نباشن اولش ، ولی در نهایت منو چند قدم به شخصیت جدیدم نزدیک تر می کنن
خیلی وقتا اشتباه برداشت می کنم ولی در نهایت انقدر این اتفاقا میوفتن که بلاخره بفهمی هر چیز جدیدی بهایی داره
فک کن یه دوراهی که جفتش به فنا میرسه بعد یه راه پر پیچ و خم عجیب غریبی که اومدی
در حالی که خودتم باورت نمیشه( چون بیشتر خنده داره ) ، همه به گا رفتنتو تائیید می کنن
در حالی که زمان به سرعت در حال گذره و هر روز یه چیز جدید و از دست میدی ، باید سریع تر تصمیم بگیری
اگه بازم نتونین تصمیم بگیرین به یه مرحله دیگه می رسین ، اونم اینکه به واقعیت اطرافتون شک میکنین و احساس میکنی هیچی دیگه واقعی نیست یه جورایی فکر می کنین تو خوابین .
اون موقست که به جرات میتونم بگم فاتحه مختون خوندس
مث الان من که دیگه نمی دونم چجوری این متنو ادامه بدم