JUNK BEER KIDNAP

JUNK BEER KIDNAP

The Art of Self Destruction
JUNK BEER KIDNAP

JUNK BEER KIDNAP

The Art of Self Destruction

شاید ، شاید و شاید

مشکلی نیست ، من از کسی انتظاری ندارم ، این درس را زندگی به من داد ، با قرار دادن مهره هایی به نام انسان در بازیش ...

شاید میخواهد به من بیاموزد که به هیچ چیز وابسته نباشم 

شاید میخواهد به من سنگ بودن را بیاموزد

شاید میخواهد به من بیاموزد که انسانیت و احساسات فقط چشم اندازی از پوچی اند 

و این بهای بازی کردن است...

ولی من هرگز بدون دوست داشتن ،بدون وجدان و بدون قلب نمیتوانم زندگی کنم  ...

این طبیعت من است که اعتماد کنم

این طبیعت من است که هر بار بعد از شکست ، دوست داشتنم را قوی کنم

شاید من مهره ای اشتباهم 

شاید ، شاید و شاید

و این شاید هاست که هرروز برای شروعی تازه میگویم و هنگام رفتن نیز این شاید هاست که میگویم

شاید بعد از رفتن کسی باشد مثل من و از جنس من 

شاید در دور دست ها سرزمینی باشد که مردمانش به هم عشق میاموزند نه گرگ بودن و دوری ...

خط های پایانی

بوی تند آتش سیگار زیر ابر های بهاری که آفتاب امید را پوشانده اند، و قطره های اشکی که از چشمان ابرها و آسمان دل خزانم میبارند تا برگ های آرزوی بهاریم را به رنگ زرد تغییر دهند و مرا قدم به قدم به آخر خط نزدیک کنند ،

قلم را از دستان سرنوشت گرفته ام ...

آخر داستان من فقط و فقط در کتابی یک صفحه ایست، که خط های آخرش را مینویسم،

خط هایی که هر لحظه خط میزنم و دوباره مینویسم تا اندوه وار تر تمامش کنم ، تا به سرنوشت نشان دهم چگونه به گریه میاندازمش ،

شاید بعد از آن هر کسی را وارد بازی زندگی اش نکند

پروانه ام، باید بسوزم

باید در آتش شمعت سوخت تا ذره ذره ذوب شدن در گمگشتگی ،

در نهایت باید با آتشی سوخت در رسم روزگار ...

سکوت پر معنی

گاهی وقتا بعد از کلی درگیری کارها تو طول روز وقتی دیگه حسابی خودمونو تو زندان جسممون گم میکنیم ...

بهتره آخر شب یه نگاه به چیز هایی که در تمام اون مدت ساکت بودن بندازیم

آسمون ، ستاره ها ،ماه ،درختا ، کوه ها

حرف های زیادی واسه گفتن دارن ...

فردای خیلی زود

روز هایی از آینده جلوی چشمام میاد که سال ها از زندگیمون گذشته ،

روز هایی که ازمون سنی گذشته ...

روز هایی که سردی نبود همو حس میکنیم ولی هنوز تو یاد هم زنده ایم...

حتی  روز هایی که پیر شدیم وقتی داریم تو یه کوچه که پر از برگ های پاییز زیر آسمون ابری و هوای بارونی به بازی بچه ها نگاه میکنیم و با عصا به سختی راه میریم ، هنوز تو یاد هم زنده ایم ...

و تا لحظه مرگمون افسوس این جا های خالی رو میخوریم ...

لحظات درد ناکیه


روحی در بند وابستگی

تو زندگیم بزرگترین آرزویی که داشتم این بود که به هیچ چیز وابسته نباشم ،

اینجوری مث روحی میمونی که هر جا بخواد پرواز میکنه

بدون هیچ محدودیتی

.

و اینجاست که معنی واقعی زندگی رو میفهمم


درس طبیعت

تخته سنگ هایی که موقع تکیه بر آنها میشکنند

بوته های روی زمین خاکی که موقع زمین خوردنمان درختی سَرو میشوند

.

تا خود را طرد کنیم با دلی پر از نفرت


under a clear blue sky

دیدن لذت بخش معجزه ای به نام طلوع صبح ، وقتی به آیندت هم همینجوری نگاه میکنی .

یک روزو با طبیعت و مردماش شروع میکنی ،

وقتی از دنیا تو چشمات یه بهشت میسازی

.

.

ته دلت هنوز زیر آسمان سرد وسیاهی ...

به نرمیِ یه سنگ !!!

مدت ها سعی در این داشتم که یه آدمی باشم که به هیچ چیز و هیچ کس اهمیت نمیده ،

احساس میکردم زیادی دارم اهمیت میدم ...

ولی الان که به خودم نگاه میکنم میبینم خیلیم کمی از سنگ ندارم!
ولی ازین وضع راضیم ! خیلیم راضیم !

هه

حال میده همینجوری مطلب میفرستی کسیم نمیبینه :)))


زنده باد خر !

هر چه سعی در پیدا کردن اسرار افرینش کردم،هرچه دنبال پرسیدن دلیل از آفریننده خوش ذوق بودم ،هرچه در این تراژدی که ما و ملت توشیم غصه خوردم ،

فقط و فقط به یه نتیجه رسیدم : " سعادت در جهالت است"



لوسیفر

در دنیا نه فقط یکی بلکه لوسیفر های زیادی زندگی میکنند،که در واقع لوسیفر ها همان خوبهایی هستن که طرد شدن ،

هیتلر

من یه هیتلرم :) وقته نابود کردنه ....